گفتی از فرهنگ شهر بگویم؟...چه بگویم؟...چه دارم که بگویم؟..چه دارد که بگویم؟..جز آدمهایی که همانگونه اند که گفتمت...جز خانه هایی تکراری و روزهایی تکراری تر...اینجا آدم زیاد میبینم ولی ....اینجا دوست و آشنا زیاد دارم ولی...همبازی که تا دلت بخواهد ولی...درواقع همیشه تنها میشوم...پس مشقهای ننوشته و تکالیف انجام نداده ام را پیش تو می آورم و تو همه را خط میزنی و بیست میدهی دفتر سفیدم را و خالیم را...و من در ..صفر ..بیست تو گم میشوم ...و از شرم نگاه صبورت خیره به زمین میمانم... بادستهای مهربانت سرم را بالا نکن....گریه کرده ام.....از اشکهایم خجالت میکشم...چرا که من لیاقت هیچ چیز خوبی را ندارم....اما..یوسف دوستت دارم....دوستت دارم... (از حرفهای هانی...تقدیم به یوسف...).................مرسی
نظرات شما عزیزان:
yousef 
ساعت20:41---9 تير 1394
عالی بود داداشی.
لیاقت و پاکی تو بیشتر از اینهاست برام داداهانی.
از صمیم قلبم میگم دوستت دارم داداش هانی عزیزم.
مررررررررررررسی از دست نوشتت.
|